رومینا عسل منرومینا عسل من، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

دخمل دوست داشتنی مامان و بابا

بیخودی نخند

  برای دخترم رومینا ب ه سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید، ارباب. نخند! به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز از آدامسهایش نمی خری. نخند! به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چند ثانیه ای کوتاه معطلت کند. نخند! به دبیری که دست و عینکش گچی است و یقه ی پیراهنش جمع شده. نخند! به دستان پدرت،به جاروکردن مادرت، به راننده ی چاق اتوبوس، به رفتگری که در گرمای تیرماه کلاه پشمی به سردارد، به راننده ی آژانسی که گاهی مواقع چرت می زند، به پلیسی که سرچهارراه با کلاه صورتش را باد می زند، به مردی که روی چهارپایه می رود تا شماره ی کنتور برقتان را بنویسد، به بازاریابی که نمونه اجناسش را روی میزت می ریزد،...
20 دی 1391

1سال و 3ماهگی و 11روزگی

سلام فندق خانم خوشگل من.اومدم بگم که کلاسای مامانی دیگه تموم شد.هوراااااااااااا اما بگم از کارات این روزا شعره چشم چشم دو ابرو واست زیاد میخونم تا شروع میکنم به خوندن دستتو میذاری رو بینیت حالا نمیدونم چرا رو بینیت حتی یه برگه گذاشتمو همینطور که این شعرو میخوندم یه شکلک با دو چشم و دو ابرو و بینی و دهان کشیدم و تا شروع بخوندن کردم دیدم دستتو باز گذاشتی رو بینیت واقعا عجیبه ها امروز غروب داشتم کابینتا رو کمی وسایلشون رو جابجا میکردم که جایه یه سری چیزا رو کنم حالا فکر کن من نشستم جلودر کابینت اونوقت شما میای و با زور اون سر فندقیتو از کنار سر من میاری داخل کابینت که ببینی چه خبره بعدم منو هل میدی که خودت بیای بری تو کابینت اخه من نمیدونم وروج...
9 دی 1391

بدون عنوان

سلام فندق شیطون مامان که هر روزم ماشالا شیطون تر میشی.یه وقتایی واقعا کم میارم پیشت ماشالا به این همه انرزی. اندر احوالات این روزامون اینه که منو شما دوهفته ست سرماخوردیم هر چی دارو هم میخوریم فایده نداره دوبارم هر کدوممون رفتیم دکتر اما... باز شما خداروشکر کمی بهتر شدی اما من کماکان صدام در نمیاد.باز خوبه کلاسای دو روزم تموم شد و تادوهفته دیگه 5شنبه ها فقط کلاس دارم هم اینکه بیشتر پیش شمام هم اینکه کمتر تو این هوا میرم بیرونو کمتر میخوام نطق بگم سرکلاس.این ترم با اینکه کلاسام فشردگیش کمتر بود ولی بازم اذیت شدی شاید ترم دیگه کلاس نگرفتم تا اول مهر که دوساله بشی حالا ببینم چی پیش میاد.بگذریم.خب از اولین شاهکار هنریت بگم ..اصولا به خودکار مداد...
5 دی 1391

کتلت و نون سنگک

ته پیاز و رنده رو پرت کردم توی سینک. اشک از چشم و چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهیتابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف ش. برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در رو زدند. پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه اصغر حس و حال صف نونوایی نداشتیم. پدرم می گفت: نون خوب خیلی مهمه! من که بازنشسته ام، کاری ندارم، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم میگیرم. در می زد و نون رو همون دم در می داد و می رفت. هیچ وقت هم بالا نمی اومد، هیچ وقت … دستم چرب بود، اصغر در را باز کرد و دوید توی راه پله. پدرم را خیلی دوست داشت. صدای اصغر از توی راه پله می اومد که به اصرار تعارف می ...
4 دی 1391

ی کم بخندیم

  با اینکه کپی پیسته ولی بامزه ن برید ادامه مطلب بخونیدشون   پسر داییم بعد از 10 سال از آمریکا اومده نشستیم داریم حرف میزنیم حرف شده از گرونی و قیمت دلار مامانم میپرسه: دلار الان تو آمریکا چنده؟؟؟ - - - - - - - - - - - - - - - - پسرا 18 مـــاه میــرن خـــدمت اندازه ی 14 سال خاطره تعریف میکنن !! همشونــم قهـــــرمان پادگــان بودن! - - - - - - - - - - - - - - - - ما اگه یه خونه با 10 تا اتاق هم داشته باشیم، این 4 تا اعضای خونواده ی ما یه طوری خودشون رو تو خونه پخش میکنن که توی هیچ نقطه ای از خونه نشه تنها باشی !! یعنی بارسلونا هم این طوری از فضاهای خالی زمین استفاده نمی کنه !! - - - - - - ...
4 دی 1391
1